صفحه اسلی

مهربانی را ستودم

با بدی پیکار کردم

پژمردن یک شاخه گل را رنج بردم

مرگ قناری در قفس را غصه خوردم

 

پیکار با نابخردان را شمشیر باید می‌‌گرفتم

بر من مگیرید

من به راه مهر رفتم

در چشم من شمشیر در مشت

یعنی کسی را می‌‌توان کشت

 

اینک این مرد تنهای شکیبا

با کوله بار شوق خود ره می‌‌سپارد

تا از دل این تیرگی نوری بر آرد

در هر کناری شمع شعری می‌‌نشاند

اعجاز انسان را هنوز امید دارد

 

ایمان به انسان شب چراغ راه من بود

تنها سلاح من در این میدان سخن بود

 

فریدون مشیری

صفحه اسلی